روزشمار عملیات های دفاع مقدس

نوار زمان هشت سال جنگ تحمیلی

کد خبر : 54089
تاریخ خبر : 1402/03/09-15:53
تاریخ به روز رسانی : 1402/03/09-15:55
تعداد بازدید : 322
نسخه قابل چاپ

غم و شادی صادق در روز فتح خونین شهر

وقتی خبر آزادی خرمشهر را شنیدم، اشک شوق از چشمانم سرازیر شد. در آن لحظات، به مظلومیت شهیدانی فکر می کردم که تا آخرین قطره خونشان در شهر جنگیده و غریبانه جان داده بودند.

غم و شادی صادق در روز فتح خونین شهر
حاج محمدصادق آهنگران؛ مداح نامی و پرآوازه دوران دفاع مقدس در کتاب تاریخ شفاهی خود با عنوان با نوای کاروان به بیان خاطرات خود از روز باشکوه سوم خرداد (فتح خرمشهر) در سال ۱۳۶۱ پرداخته که به مناسبت سالروز این حماسه ملی، مذهبی و میهنی منتشر می شود:

سوی دیار عاشقان

عملیات بیت المقدس در چند مرحله اجرا شد. این عملیات بیست وپنج روز طول کشید و بالاخره رزمندگان به خرمشهر رسیدند. من نوحه سوی دیار عاشقان را در اردیبهشت ماه خواندم.

شب عملیات، یعنی دهم اردیبهشت ۱۳۶۱، در قرارگاه مرکزی کربلا دعای توسل خواندم. بعد از دعا، این شعر را خواندم که از صداوسیما هم پخش شد:

سوی دیار عاشقان سوی دیار عاشقان روبه خدا می رویم رو به خدا می رویم

بهر ولای عشق او بهر ولای عشق او به کربلا می رویم به کربلا می رویم

بیت المقدس، عملیات بسیار سخت و سرنوشت سازی بود و اگر خدای نخواسته با شکست مواجه می شد، تأثیر خیلی بدی بر روند جنگ می گذاشت. صدام هم در جنگ روانی-تبلیغاتی خودش گفته بود که اگر ایرانی ها خرمشهر را پس بگیرند، من کلید بصره را به آن ها می دهم. لذا همه هم وغم فرماندهان این بود که عملیات با موفقیت به پایان برسد. من هم برای تقویت روحیه رزمندگان در اواخر اردیبهشت نوحه لاله سرخ پرپرم را خواندم

لاله سرخ پرپرم غرق در خونم نعش تو در برابرم غرق در خونم

وقتی خبر آزادی خرمشهر را شنیدم، اشک شوق از چشمانم سرازیر شد. در آن لحظات، به مظلومیت شهیدانی فکر می کردم که تا آخرین قطره خونشان در شهر جنگیده و غریبانه جان داده بودند.

به سید محمد جهان آرا فکر می کردم که جایش کنار فاتحان خرمشهر خالی بود. با خودم می گفتم کاش جهان آرا هم بود و این لحظات را می دید! گرچه مطمئن بودم او همه چیز را می بیند.

بعد از آزادسازی خرمشهر، به دلیل تعلق خاطری که به این شهر داشتم، نتوانستم یک جا بنشینم. بلافاصله سوار موتورسیکلت شدم و به تنهایی به سمت خرمشهر راه افتادم. خوشحالی من با دیدن شادی و شور مردم بیشتر می شد. در کل مسیر، صدای بوق ماشین ها و سرودهای انقلابی و حماسی شنیده می شد.

در دروازه ورودی شهر، سید محمد امام، یکی از مداحان معروف اهواز که سابقه دوستی با او را داشتم، دیدم. او را پشت موتورسوار کردم و باهم به سمت شهر حرکت کردیم. به اولین دژبانی که رسیدیم، دژبان مانع شد و گفت: شما برگ تردد ندارید. نمی توانید وارد شوید. خطرناک است.

حق با او بود. شهر پاک سازی نشده بود. خطر جانی وجود داشت، ولی ما دست بردار نبودیم. دژبان با اصرار ما زنجیر را باز کرد و گفت: با مسئولیت خودتان بروید. احتمالاً من را شناخته و توی رودربایستی گیرکرده بود.

در داخل شهر، خیل اسرای عراقی را دیدم که فریاد می زدند و به سمت خروجی شهر می دویدند. عده ای از رزمندگان مراقب آن ها بودند.

به همراه سید محمد به سمت مسجد جامع خرمشهر رفتیم. در مسیر، همه خاطرات و تصاویری که از آن مسجد در ذهنم داشتم، مرور می کردم. وقتی به مسجد رسیدیم، از دیدن آن شوکه شدم. مسجد جامع آن مسجدی نبود که آخرین بار دیده بودم.

رزمنده ها در حیاط مسجد جامع جمع شده بودند و شادی می کردند. خیلی ها از خوشحالی اشک شوق می ریختند. من از سید محمد امام جدا شدم و به گوشه خلوت تری از مسجد رفتم. چفیه ای که بر گردنم بود، روی سرم کشیدم تا از تیررس نگاه افرادی که من را می شناختند، دور باشم. همان جا نماز شکر به جای آوردم.

وعده نصرت الهی تحقق پیداکرده بود. این آیه را با خود زمزمه می کردم: یا ایها الذین امنو ان تنصروا الله ینصرکم و یثبت اقدامکم.

احساس کردم محمد جهان آرا هم در مسجد است و او هم از شادی رزمندگان شاد است. در همان حال و هوا بودم که صدای سید محمد، من را به خودم آورد. پرسید: کجایی؟ به چه فکر می کنی؟ ازیک طرف، از آزادسازی شهر خوشحال و از طرف دیگر، از فراق دوستانی که شهید شدند و این روز را ندیدند، غمگین بودم.

منبع:
بهدار وند، محمدمهدی، با نوای کاروان: تاریخ شفاهی دفاع مقدس، روایت: محمدصادق آهنگران، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول ۱۳۹۹، صفحات ۱۷۴، ۱۷۶، ۱۷۷، ۱۷۸، ۱۷۹

برچسب ها :

نام*
ایمیل*
نظر*


© 1397 کلیه حقوق محفوظ است | طراحی وب سایت
x - »